هر جلسه حضور و غیاب می کرد تا بله اش را بشنود...
استاد عاشق شاگردش بود...!
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 4:48 عصر | نویسنده : هانیه | نظرات ()
من هر وقت حس درس خوندن بهم دست می ده 5 دقیقه می خوابم....
رفع می شه!!!
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 4:46 عصر | نویسنده : هانیه | نظرات ()
خدایا!
دستانم را زیر چانه ام زده ام....مات و مبهوت نگاهت می کنم..
طلبکار نیستم....
فقط مشتاقم بدانم ته قصه چه می کنی با من؟؟؟؟
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 4:44 عصر | نویسنده : هانیه | نظرات ()
دختره از دوستت دارم های هر شب پسر خسته شده بود..
یه شب که پسره اس داد بدون اینکه بخوندش گوشیو گذاشت زیر بالشتش و خوابید.
فردا صبح مادر پسره زنگ زد خونش وگفت پسرم مرد...
دختره با گریه آخرین اس پسر رو خوند..
:((تصادف سختی کردم..خودمو به زور رسوندم دم خونتون..بیا پایین ببینمت!!))
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 4:40 عصر | نویسنده : هانیه | نظرات ()
خدایا خودمونیما....
این ضربه هایی که من می خورم چند امتیازیه!!!!
تاریخ : شنبه 92/8/25 | 4:10 عصر | نویسنده : هانیه | نظرات ()